عوامل پیدایش نهضت امام حسین (علیه السلام)
تهیه و تنظیم: محمد هادی
تذکر: مقاله حاضر تلفیقی از مقالات مختلف اینترنتی است.
مقدمه
حادثه ی عظیم عاشورا یکی از مهم ترین تحولات سیاسی اجتماعی تاریخ بشریّت و یکی از رویدادهای بی نظیر در تداوم خطّ رسالت پیامبران الهی است که باید به درستی تجزیه و تحلیل گردد؛ بررسی هرچه بهتر نهضت عاشورا بدان گونه که چهره ی واقعی قیام ترسیم گردد،
از آنجا که پدیدههای اجتماعی دارای چند ماهیت متفاوت است نهضت امام حسین (ع) نیز صرفا یک عکس العمل معمول نبوده، بلکه مجموعهای از عوامل دست به دست هم میدهد تا قیام امام حسین (ع) شکل بگیرد
سقیفه زمینه ساز عاشورا
ديد جريان شناسانه در حوادث، ريشه حادثه عاشورا را در انحراف نخستين در رهبري حكومت مي بيند كه در «سقيفه بني ساعده » اتفاق افتاد.اگر جمعي از امت پيامبر، نيم قرن پس از رحلت رسول الله «ص » در كربلا فرزند رسول الله را شهيد كردند، زمينه آن در حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدي آل ابو سفيان نسبت به حكومت اسلامي و كنار زدن ائمه از ولايت و رهبري بود.از اين رو در زيارت عاشورا كساني لعن مي شوند كه آغازگر ظلم بر اهل بيت پيامبر و بنيانگذار ستم به ذريه رسول خدا «ص » بودند، و نيز كساني كه به آن ستم نخست راضي شدند، همكاري يا سكوت كردند و زمينه ساز آن بودند، تا آنجا كه براي جنگ با عترت پيامبر، تمكين كردند: «لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التي رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم...».
در ماجراي كربلا، همه آنان كه از آغاز، اهل بيت را از صحنه اجتماعي و سياسي امت كنار زدند و بر غصب حكومت اسلامي توطئه كردند، تا آنان كه بر كشتن او گرد آمدند و همراهي و متابعت كردند، شريكند.اين نكته در جاي ديگر زيارت عاشورا مطرح است:
«اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك، اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله، اللهم العنهم جميعا». 1
توطئه سقيفه، تلاشي از سوي شرك شكست خورده در جبهه هاي بدر و احد و حنين بود، تا دوباره به سيادت جاهلي خود برسند و سفيانيان كوشيدند انتقام كشته هاي خود را از آل پيامبر، از طريق سلطه يافتن بر خلافت و تار و مار كردن بني هاشم و عترت رسول بگيرند. طرح شورا و بيعت ساختگي سقيفه، ظاهري فريبنده براي اعمال آن سياست بود.
هواداران سقيفه، در سپاه كوفه بودند.امام حسين «ع » روز عاشورا با بدن مجروح، آنان را «شيعيان آل ابي سفيان » خطاب كرد كه نه دين داشتند، نه حريت.ابن زياد وقتي با سربريده حسين «ع » در طشت طلايي رو به رو شد، با چوبي كه در دست داشت بر لبهاي آن سر مطهر مي زد و مي گفت: «يوم بيوم بدر»2 يزيد بن معاويه نيز پس از كشتن امام وسرمستي از پيروزي بر آن حضرت، در پيش چشم فرزندان او كه به اسارت در كاخ او برده شده بودند، آرزو كرد كه كاش نياكان كشته شده اش در بدر، زنده بودند و به يزيد مي گفتند دستت درد نكند. كشتن حسين «ع » و يارانش را در مقابل كشته هاي بدر دانست، منكر وحي و نزول جبرئيل شد و گفت اگر از آل احمد انتقام نگيرم، از نسل خندف نيستم...3 حضرت زينب «ع » با خطاب «يابن الطلقاء» به يزيد، اشاره به نيكان مشرك او كرد، كه درفتح مكه، پيامبر آزادشان كرد، امام سجاد «ع » نيز به يزيد گفت: جد من علي بن ابي طالب، در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچمدار رسول الله بود، اما پدر و جد تو، پرچمدار كفار بودند.4 كربلا، صحنه تجديد كينه هاي مشركان و منافقان بر ضد آل الله بود و همان قدرت سياسي را كه ميراث رسول خدا بود و غاصبانه به دست دشمن افتاد، بر ضد عترت رسول به كار گرفتند و اين از شگفتيهاي تاريخ است!سيدالشهدا «ع » در خطابه خويش در عاشورا به سپاه كوفه چنين فرمود: شمشيري را كه ما به دستتان داديم، عليه ما تيز كرديد و به روي ما شمشير كشيديد و آتشي را كه بر دشمنان شما و ما افروخته بوديم، بر خود ما افروختيد و با دشمنان خدا بر ضد اولياء الله همدست شديد: «فشحذتم علينا سيفا كان في ايدينا وحششتم علينا نارا اضرمناها علي عدوكم و عدونا...»5 و در نقل ديگر: «سللتم علينا سيفا في رقابنا و حششتم علينا نار الفتن... فاصبحتم البا علي اوليائكم و يدا عليهم لاعدائكم »6 آيا اين همان سخن ابو بكر بن عربي نيست كه حسين «ع » به شمشير جدش كشته شد «ان حسينا قتل بسيف جده »؟ 7
آیا تیری را که عمرسعد ، صبح عاشورا به سوی اردوی حسینی رها می کند تیری نیست که در سقیفه رها شد و بر قلب پیامبر نشست ؟
اگر واقعه شوم سقيفه نبود، هرگز جنايتهاي بعدي كه اوج آن در عاشورا بود، پيش نمي آمد و مسير تاريخ اسلام و شيعه به گونه ديگري بود.
http://sarallah.valiasr-aj.com/include/VIEW.php?bankname=LIBLIST&RADIF=0000045881
عامل امر به معروف و نهی از منکر
در نهضت حسینی یک جا سخن از بیعت خواستن از امام حسین (ع) و امتناع امام از بیعت کردن است، و در جای دیگر، دعوت مردم کوفه و پذیرفتن امام؛ از طرف دیگر امام به طور کلی و بدون توجه به مسئله بیعت و دعوت مردم کوفه، از اوضاع زمان و وضع حکومت وقت انتقاد می کند و شیوع فساد را متذکر می شود، تغییر ماهیت اسلام را یادآوری می کند، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان می نماید، و آن وقت می فرماید: «وظیفه یک مسلمان این است که در مقابل چنین حوادثی ساکت نباشد.» 8
http://lib.motahari.ir/Content/838/198
حقیقت این است که همه این عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه این عوامل عکس العمل نشان داده است. پاره ای از عملها و عکس العملهای امام، بر اساس امتناع از بیعت است، و پاره ای از تصمیمات امام، مبنای دعوت مردم کوفه و پاره ای نیز بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهایی بوده که در آن زمان وجود داشته است. همه این عناصر، درحادثه کربلا ـ که مجموعه ای است ازعکس العمل ها وتصمیماتی که از طرف وجود مقدس اباعبداللّه (ع) اتخاذ شده ـ دخالت داشته است. 9
http://lib.motahari.ir/Content/838/198
مراحل امر و نهی
فریضه امر به معروف و نهی از منکر، تنها در تذکرات افراد عادی نسبت به بعضی از گناهان جزئی خلاصه نمی شود، بلکه قیام برضد حکومت ستمگر وتلاش برای اصلاح ساختار سیاسی جامعه وتشکیل حکومتی بر اساس حق و قرآن نیز از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر است، آن گونه که امام حسین (ع)، حماسه عاشورایی خود را عبارت از همان دانست. از این رو فرمود:
«اُریدُ اَن آمُرَ بالمعرُوف و اَنهی عن المنکرِ».
البته اولین مرحله این فریضه آن است که انسان در درون، دوستدار خوبیها و معروفها باشد و از منکرات و مفاسد و گناهان بیزاری بجوید. این محبت و نفرت قلبی، به زبان هم جاری می شود و در عمل هم تجلی می یابد. علاقه و انکار قلبی سالار شهیدان به هنگام وداع با قبر رسول خدا (ص) چنین ابراز شده است:
اللّهُمَ وَ انّی اُحِبُّ المعروفَ و اکرهُ المنکَر»
خدایا من معروف را دوست می دارم و منکر را بد می دانم.
در مرحله دیگر، به امر به معروف و نهی از منکر زبانی می پردازد. آن حضرت در بیان هایی صریح، حکومت بنی امیه را منکری می داند که باید با آن مبارزه کرد. یزید را نیز مردی شرابخوار و فاسق و جنایتکار می داند و پیروان او را ملازمان شیطان و واگذارندگان «طاعت خدا» می شمارد و حکومت اموی را حرام کننده حلال و حلال کننده حرام معرفی می کند که بدعتها را زنده و سنتها را میرانده اند. از آنجا که نهی از منکر زبانی نیز دیگر اثری در تغییر اوضاع ندارد. شوریدن بر ضد او را به عنوان سومین مرحله نهی از منکر، وظیفه خود میداند. با این مبنای دینی است که امام، بیعت با یزید را رد می کند و آن را مایه ننگ می داند و حماسه کربلا را پدید می آورد.
http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/5415/5417/50666
http://hosain.ommolketab.ir/%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7-%D8%A7%D9%85%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81-%D9%88-%D9%86%D9%87%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%85/
براندازی حاکمیت طاغوت
در تمام عرصه ها و مبارزه پیگیر و عمیق با حکومت های طاغوتی، نهی از منکر و نفی طاغوت از پیامهای اصلی اصلاحگرانه نهضت عاشورا بود و اساس این نهضت را تشکیل می داد، مبارزه ای که با بیعت نکردن با طاغوت شروع شد و با نهضت و انقلاب خونین و شهادت برای واژگونی کاخ استبداد طاغوت و برقراری عدل الهی پایان یافت. در این راستا امام حسین (ع) ضمن نامه ای که برای مردم کوفه فرستاد، چنین نوشت:
فَلِعَمرِی مَا الاِمامُ اِلا الحَاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسطِ، الدَائِنُ بِدینِ الحَقِ، الحَابِسُ نَفسِه علی ذَاتِ اللّه 10
سوگند به جانم! قطعاً امام و پیشوای مردم کسی است که بر اساس قرآن، حکومت و داوری کند، عدالت پرور و دادگستر باشد و از آیین حق پیروی نماید و در راه خدا خویشتن دار باشد.
امام(ع)با این پیام بـر رهبری طاغوتهایی که برخلاف قرآن و عدالت و برخلاف دین حق رفتار میکنند و اسیر هوسهای نـفسانی خود هستند،قلم قرمز کـشید و بـه جهانیان اعلام کرد که چنین افرادی را امام و رهبر خود قرار ندهند؛شاخصهای امام حق و اما باطل را بشناسند و با روشنبینی و آگاهی برای انتخاب امام راستین حرکت کنند.
یکی از علل قیام سید الشهدا(ع)،فساد دودمان بنی امیه و بـه فرموده پیامبر«شجرهء ملعونه»بود که حکومت اسلامی را در دست گرفته،کینههای دیرین خود را بر ضد اسلام و پیامبر،اعمال میکردند.فساد گستردهء امویان را جز با قیام نمیشد از میان برداشت.این فسادها را میتوان چنین برشمرد:
1-اسلام زدایی و تحریف معارف دین و بدعتگذاری؛
2-ترویج فرهنگ جبر و سـکوت و تسلیم؛
3-غارت بـیت المال و صرف آن در راه منافع و امیال شخصی؛
4-فساد اخلاق و ترویج شراب و شهوت و قمار؛
5-احیاء تعصبهای قومی و ارزشهای دوران جاهلی؛
6-به کار گماردن عناصر نالایق و فاسد،تنها به دلیل اموی بودن؛
7-حیلهگری و تزویر و تبلیغات دروغین؛
8-کینه و عداوت با آل علی؛
9-محروم کردن شیعیان از مناصب سیاسی و حـقوق اجـتماعی و اقتصادی؛
01-کشتارهای دستهجمعی مسلمانان و سرکوب آنان؛
11-دستگیری،حبس و کشتن چهرههای درخشان و انقلابی و آگاه مسلمان به جرم هواداری از اهل بیت؛
http://vufarhangi.whc.ir/article/view/19289/%D8%A7%D9%87%D8%AF%D8%A7%D9%81-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B9
فشار آوردن به حضرت برای بیعت با یزید
امویان در صدد بودند حکومت خود را موروثی کنند. روزی ابوسفیان خطاب به افراد قبیله خود گفت: «یا بنی امیّة! تلقّفوها تلقف الکرة...؛11 ای فرزندان امیه! با خلافت اسلامی مانند توپ، بازی کنید و آن را به یک دیگر پاس دهید.»
معاویه نیز سعی کرد با بهره گیری از زر و زور و تزویر، حکومت امویان را حفظ کند، از این رو ولایت عهدی یزید را مطرح کرد و با بیعت گرفتن برای او، کوشش نمود به اهداف خود دست یازد. بی تردید حکومت یزید بر اساس لیاقت و مشروعیت الهی و مقبولیت مردمی تشکیل نشد، چرا که او ویژگی های یک رهبر اسلامی را نداشت. مردم و به ویژه خردمندان جامعه یزید را می شناختند و او را فاسق و فاقد مدیریت می دانستند. حتی طرف داران معاویه نیز به این مطلب آگاهی داشتند و بر او خرده گرفتند. هنگامی که معاویه به «زیاد»، فرمان دار مدینه نامه نوشت که برای یزید بیعت بگیرد وی در جواب نوشت: یزید، مردی است که با سگ ها و میمون ها بازی می کند و جامه های رنگارنگ می پوشد و پیوسته شراب می نوشد... اگر مردم را به بیعت وی بخوانیم به ما چه خواهند گفت؟ در حالی که هنوز مردانی چون حسین بن علی (ع) و عبد الله بن عباس... در میانشان هستند. امام حسین (ع) نیز در نامه ای معاویه را به دلیل طرح رهبری یزید نکوهش کرده و از وی به شراب خوار و فاسق یاد کرده است.12
معاویه در زمان خود موفق نشد از امام حسین (ع) برای یزید بیعت بگیرد، اما به یزید سفارش کرد از شخصیت هایی مانند عبد الله بن زبیر و امام حسین (ع) بیعت بگیرد. البته به او توصیه نمود با امام حسین (ع) با خشونت رفتار نکند، زیرا امام موقعیت اجتماعی خاصی دارد.
بیعت امام با یزید دو فایده برای حکومت داشت: یکی، زمینه بیعت دیگران را فراهم می کرد و دوم، موجب مشروعیت حکومت یزید می شد و زمینه موروثی شدن حکومت امویان را آماده می نمود.
بعد از مرگ معاویه، یزید به ولید بن عتبه، استان دار مدینه دستور داد که از امام (ع) بیعت بگیرد. آن حضرت در جواب ولید فرمود: ما از خاندان نبوت و معدن رسالت و جای گاه رفیع رفت و آمد فرشتگانیم، در حالی که یزید مردی است فاسق، می گسار و قاتل بی گناهان؛ او کسی است که آشکارا مرتکب فسق و فجور می شود. بنابر این هرگز شخصی چون من، با مردی همانند وی بیعت نخواهد کرد.13
استاد شهید مطهری می نویسد: «گذشته از مفاسد دیگر، دو مفسده در بیعت این آدم بود که حتی در مورد معاویه وجود نداشت: یکی، بیعت با یزید، تثبیت خلافت موروثی [امویان ] از طرف امام حسین (ع) بود؛ یعنی مسئله خلافت یک فرد نبود؛ مسئله خلافت موروثی مطرح بود. مفسده دوم مربوط به شخص خاص یزید بود... .»14
اما عدم بیعت امام حسین (ع) موجب نابودی حکومت امویان شد. بررسی تاریخ حکومت بنی امیه نشان می دهد حکومت کوتاه آنان با مشکلات و بحران های فراوانی روبرو شد و دوام پیدا نکرد.
http://emamzadegan.ir/articles/view-6735.aspx
بیعت با یزید بمعنی تایید بدعت ها
بیعت با یزید (لعنه الله علیه) به معنی تأیید بدعتهای نهاده شده از ابتدا تا آن زمان در دستگاه خلافت بود؛ بیعت با یزید (لعنه الله علیه) یعنی از بین رفتن معارف قرآنی و تفسیر درست قرآن، بیعت با یزید (لعنه الله علیه) یعنی فراموشی سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله)، بیعت با یزید (لعنه الله علیه) یعنی فراموشی امامان منصوص (علیهم السّلام).
حضرت امام حسین (علیه السّلام) با توجه به وظیفه امامت خویش به تربیت شیعیان مشتاق می پرداختند اگر چه به خاطر ممنوعیت نقل حدیث در آن زمان احادیث اندکی از احادیث ایشان به دست ما رسیده است. ایشان در زمان حیات معاویه اقدامات او را برای گرفتن بیعت برای یزید نکوهیده بودند؛ فرمانروایی یزید (لعنه الله علیه) را که فردی فاسق و بی دین بود به تباهی کشاندن امت پیامبر ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) و محو و نابودی اسلام می دانستند و هرگز حاضر به بیعت و تأیید حکومت یزید (لعنه الله علیه) نگردیدند و با حکومت منحرف و به دور از مبانی اسلامی سازش نکردند. وقتی در مدینه تحت فشار قرار گرفتند از مدینه به مکه هجرت نمودند اما چون یزید (لعنه الله علیه) دستور قتل امام حسین (علیه السّلام) را در مکه صادر کرد و حضرت امام حسین (علیه السّلام) خوش نداشتند که قداست مکه و کعبه شکسته شود حج خود را ناتمام نهادند و از آنجا به سمت کوفه رهسپار شدند، کوفه ای که جمع بسیاری از مسلمانان طی نامه ای ایشان را به شهر خویش دعوت کرده بودند. یزید (لعنه الله) چون اوضاع را چنین دید با سپردن حکومت کوفه و بصره به عبیدالله بن زیاد از خاندان خونخوار و ناپاک آل زیاد واقعه کربلا را سبب گردید
https://www.imamhussain.org/persian/ahlulbayt-55/20186/
دعوت مردم كوفه از امام حسین علیه السلام .
نامههایی است که بزرگان و مردم کوفه برای دعوت از امام حسین(ع) و بیعت با او نوشتند. این نامهها پس از مرگ معاویه و در شرایطی نوشته شد که امام حسین در مکه حضور داشت و از بیعت با یزید امتناع کرد. در میان نویسندگان نامهها نام برخی سران و شخصیتهای شیعی مانند سلیمان بن صرد خزاعی، حبیب بن مظاهر و رفاعة بن شداد دیده میشود. نامههای کوفیان باعث شد امام حسین(ع) به سوی کوفه حرکت کند، اما روی کار آمدن عبیدالله بن زیاد در کوفه و سرکوب مردم به دست او، سبب شد کوفیان بر خلاف نامههایی که نوشته بودند، از یاری امام حسین(ع) دست بکشند و واقعه عاشورا رخ بدهد.
شمار نامههای کوفیان به امام حسین (ع) را صدها و بلکه هزارها دانستهاند.15 گروهی تعداد نامهها را ۱۵۰ نامه و هر نامه متعلق به یک، دو یا چهار نفر دانستهاند.16 طبری تعداد نامهها را ۵۳ 17 و بَلاذُری ۵۰ برشمردهاند.18 در کتاب لهوف و اعیان الشیعه تعداد نویسندگان نامهها ۱۲ هزار نفر آمده است (هر نامه را چندین نفر امضا کرده بودند).19 شیخ عباس قمی تعداد نامههای کوفیان به امام حسین (ع) را ۱۲ هزار میداند.20
http://fa.wikishia.net/view/نامه_های_کوفیان_به_امام_حسین(ع)
با جنایاتی که در کربلا اتفاق افتاده حتی یک درصد هم احتمال نمی رود که قاتلان سیدالشهداء علیه السلام شیعیان کوفه باشند؛ چرا که از هیچ شیعه ای، به هر معنایی که باشد و در نهایت فسق و قساوت قلب و بی دینی هم که باشد، چنین جنایت هایی سر نمی زند. جنایت هایی هم چون:
قطع آب، آتش زدن خیمه ها، کشتن کودکان، کشتن بانوان، تاراج اموال، لگدمال کردن بدن مبارک و مطهّر فرزند دلبند رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با سم اسبان.
این که سخنرانان به هنگام بیان جنایاتی که در کربلا رخ داده است می گویند: «از گوش دختران اهل بیت علیهم السلام گوشواره می کشیدند» حقیقت دارد و از حقایق عاشوراست. آری نباید در پی آن بود که حتماً سنّی ها این فجایع را روایت کرده باشند تا باورپذیر گردند و انتظار هم نباید داشت که متعصّبی از اهل سنّت این قضایا را نقل کرده باشد.
پستی به جایی می رسد که وقتی آن مرد خبیث گوشواره فاطمه دختر سیدالشهداء علیه السلام را با گریه از گوش او می کشید، فاطمه به او گفت: چرا گریه می کنی؟ رهایم کن! آن خبیث گفت: اگر من این کار را نکنم، فرد دیگری گوشواره را می برد.21 چنان که در تاریخ آمده است، جسد مبارک سیدالشهداء علیه السلام را ده نفر اسب سوار با سم اسبان خود لگدمال کردند و اسامی آنان در کتاب های معتبر آمده است.
ابوعمرو زاهد که از نظر اهل سنّت بسیار معتبر است، می گوید: ما این ده نفر را بررسی کردیم تمام آنان را ولدالزنا یافتیم.22 آیا به راستی می توان ادّعا کرد که این وقایع و جنایت های روز عاشورا را شیعیان انجام داده اند؟ آیا شیعه هر قدر فاسق باشد، می تواند از این قبیل کارها انجام دهد؟
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/94863/%D9%86%D9%82%D8%B4-%D8%A7%D9%87%D9%84-%DA%A9%D9%88%D9%81%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-(%D8%B9)
بی وفایی کوفیان
امام حسین ـ علیه السلام ـ به دنبال استقبال عظیم مردم كوفه پسر عمویش (مسلم بن عقیل) را برای سامان دادن اوضاع كوفه روانه عراق كرد و خود پس از چندی در روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری از مكه خارج شد.23 زمانی كه خبر حركت امام به یزید رسید نامهای به ابن زیاد نوشت و با آگاه كردن وی از این دشواری كه برای كوفه پیش خواهد آمد دستور داد كه شهر را به شدت كنترل نماید. ابن زیاد به دستور یزید، مسلم بن عقیل را دستگیر و به شهادت رساند، خبر شهادت مسلم و هانی مهمترین خبر ناگوار از وضعیت كوفه بود كه به امام رسید. اما حضرت هنوز به نامهها و دعوتها و بیعتهای كوفیان امیدوار بود زیرا شیعیان زیادی در این شهر بودند و امید آن بود كه امام را یاری كنند.
امام حسین ـ علیه السلام ـ همچنان به حركت خود به مقصد كوفه ادامه داد تا اینكه به سپاه حربن یزید ریاحی كه به قصد كنترل منطقه و مانع حركت امام به سمت كوفه بود مواجه شد. وقتی سپاه حر به امام رسید حضرت كه امید به حمایت كوفیان داشت از حر پرسید كه به كمك آنان آمده یا بر ضدّ آنهاست. حر گفت: بر ضدّ شما.24 پس از آن بود كه امام دربارة دعوت كوفیان و نامههای آنان سخن گفت و اینكه اگر مردم از دعوت خود برگشتهاند حاضر است از راهی كه آمده برگردد. حر پاسخ داد:كه وی از نامهها بیخبر است و مأموریت دارد كه وی را به كوفه نزد عبیدالله بن زیاد ببرد حضرت حاضر به حركت به سمت كوفه نشدند و به جِدّ قصد بازگشت كردند و به طرف حجاز به راه افتادند.25
صحبت از بازگشت یكی از اساسیترین نكاتی است كه امام از این پس تا زمانی كه فرصت طرح آن را دارد بیان میكند. پس از رسیدن دشمن و حركت به سمت كربلا امام بارها در سخنرانیهای خود در هر فرصت روی نامههای اهل كوفه تكیه دارد به علاوه دربارة ماهیت حكومت اموی سخن میگوید و امامت را از آن خود میداند و پس از آن میفرماید اگر ما را نمیخواهید و حق ما را نمیشناسید از همین جا باز میگردم26 دو سپاه امام و حر بن یزید ریاحی در عرض هم در حال حركت بودند و حر مراقب امام بود تا به حجاز باز نگردد. در این مسیر بود كه امام میكوشید تا از كوفه دور شود و به سمت بادیه حركت كند اما حر ممانعت میكرد تا به كربلا رسیدند. عبیدالله بن زیاد برای مجبور كردن امام به بیعت با یزید یا جنگ كردن با وی عمر بن سعد را با سپاهی روانه كربلا كرد. گفتگوهای چندی میان امام حسین ـ علیه السلام ـ و عمر بن سعد در روزهای حضورش در كربلا صورت گرفت كه همه روی مسأله بازگشت تكیه داشت و بر آن بود كه وضعیت به گونهای درآید كه بتواند از حیطة قدرت ابن زیاد خارج شود.
http://www.pasokhgooyan.ir/node/19514
نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد به این حقیقت مىرسیم كه قیام امام حسین علیه السلام در آن زمان و با آن وضع حكومت مسلمانان، یك وظیفه الهى و یك فریضه شرعى بود، و اینکه همانطورکه گفته شد دلایلی که از سقیفه شروع میشود و بعد دعوت کوفیان و فریضه امر به معروف و نهی از منکر و اجبار یزید مبنی بر بیعت امام با او اسباب پیدایش واقعه عاشورا را رقم میزند.
اقتباس
https://www.imamhussain.org (1
http://emamzadegan.ir (2
http://vufarhangi.whc.ir (3
http://lib.motahari.ir (4
http://sarallah.valiasr-aj.com (5
http://www.hawzah.net (6
http://www.pasokhgooyan.ir (7
http://fa.wikishia.net (8
http://hosain.ommolketab.ir (9
ارجاعات
1- مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا، ص 457.
2- بحار الانوار، ج 45، ص 154.
3- همان، ص 167، البداية و النهاية، ج 8، ص 192 (ليت اشياخي ببدر شهدوا...).
4- بحار الانوار، ج 45، ص 135
5- مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 6، مناقب، ج 4، ص 110، (با اندکي تفاوت در لفظ).
6- بحار الانوار، ج 45، ص 8، موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 424
7- الامام الحسين، علائلي، ص 62
8- مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 17، ص: 198
9- مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 17، ص: 199
10- موسوعهء کلمات الامـام الحـسین(ع)،ص 313
11- سفینة البحار، ج 1، ص 633؛ به نقل از: محمدرضا حکیمی، قیام جاودانه، ص 58؛ ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 53
12- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 92. این جملات با اندکی تفاوت در الامامة و السیاسة، ج 1، ص 204 آمده است
13- بحارالانوار، ج 44، ص 325.
14- حماسه حسینی، ج 2، ص 20.
15- شهیدی، قیام حسین(ع)، ص۱۱۴
16- ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۲۹؛ مفید، الارشاد(دارالمفید، ۱۴۱۳ق) ، ج۲، ص۳۸; ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ۹۸; ابن جوزی، المنتظم، ج۵ ص۳۲۷؛ خوارزمی، مقتل الحسین(علیهالسلام)، ج۱، ص۲۸۳؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۵۳؛ شافعی، مطالب السؤول، ج۲، ص۷۱؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص من الامة بذکر خصائص الائمة(علیهم السلام)، ج۲، ص۱۴۶؛ سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۴؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۸، ص۱۶۲؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۰۲
17- طبری، تاریخ الامم و الملوک (۱۴۰۹ق)، ج۴، ص۲۶۲. عبارت وی در این باره چنین است: «... فحملوا معهم نحواً من ثلاثة و خمسین صحیفة...»؛ البته برخی محققان معاصر، تعبیر «ثلاثه» را تصحیف «مائه» دانسته و گزارش طبری را نیز همان ۱۵۰ نامه تلقی کردهاند و شاهد بر این امر را نقل شیخ مفید، ابن اعثم، خوارزمی و سبط ابن جوزی گرفتهاند که آنان نیز ۱۵۰ نامه نوشتهاند و احتمالاً همه آنان از ابومخنف نقل کردهاند (محمد هادی یوسفی غروی، وقعة الطف، ص۹۳)؛ اما چنانکه در متن ملاحظه میشود، بلاذری با اینکه احتمالا از ابومخنف نقل کرده است، ۵۰ نفر گزارش کرده است، همچنان که سبط ابن جوزی که ۱۵۰ نامه گزارش کرده است، از ابن اسحاق نقل کرده است، نه از ابومخنف (محمد هادی یوسفی غروی، وقعة الطف، ص۲۴۴)
18- بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۰
19- سيد ابن طاووس، کتاب الملهوف في قتلي الطفوف، ص۳۵؛ امين عاملی، أعیان الشیعة، ج۱، ص۵۸۱
20- قمی، منتهی الآمال، ج۱، ص۵۶۶.
21- سير اعلام النبلاء: 3/ 303، ترجمة الامام الحسين عليه السلام من طبقات ابن سعد: 78.
22- اللهوف: 79- 80، مثير الاحزان: 59، بحار الانوار: 45/ 59- 60
23- بلاذری، انساب الاشراف، تصحیح محمدباقر محمودی، بیروت، 1379، ج3، ص160
24- ابن اعثم كوفی، الفتوح، بیروت، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیه، ج 5، ص 136 ـ 138
25- دنیوری، اخبار الطوال، تصحیح عبد المنعم احمد، قم، افشار، چاپ 1960، ص247
26- تاریخ طبری، بیروت، مؤسسه اعلمی، ج 5، ص 402